به گزارش یزدفردا: کتاب «مرا بپذیر» بر خلاف دیگر زندگی نامههای معمول از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی، به شیوهای متفاوت و نو روایت میشود. به جای آنکه از دوران کودکی او آغاز گردد، نویسنده داستان را از نقطهای مهم و اساسی در زندگی حاج قاسم آغاز میکند. زمانی که او برای اولینبار در آزمونهای گزینش سپاه رد میشود. این انتخاب هوشمندانه سبب میشود که کتاب به جای پرداختن به سالهای کودکی و نوجوانی شهید، بر نقاط عطف زندگیاش که مسیر آیندهاش را شکل داده متمرکز شود. به همین دلیل کتاب از جمله روایتهایی است که به عمق ابعاد انسانی و شخصیت معنوی حاج قاسم میپردازد، نه تنها از منظر یک سردار میدان جنگ، بلکه به عنوان فردی با روحی بزرگ، شجاع و فداکار.
این اثر با آغاز رد شدن حاج قاسم در گزینش سپاه به خواننده نشان میدهد که این رد شدن، نقطه عطفی در زندگی او بوده است. شاید بسیاری از افراد در برابر چنین مانعی از ادامه مسیر ناامید میشدند اما حاج قاسم با ارادهای محکم و عزمی راسخ به جادهای میرود که مسیرش به سوی فداکاری و جهاد در راه خدا هموار میسازد. او در نهایت پا به عرصههایی گذاشت که در تاریخ کشورمان نقشآفرینیهای بیبدیلی به ثبت رساند.
او از یک جوان بیتجربه در عرصه جنگ، به فرماندهای با تجربه و چیره دست تبدیل می شود که توانست تیپ ۴۱ ثارالله را به لشکری پر توان و موثر تبدیل کند. حاج قاسم در جبهه های جنگ، نه تنها در میدان های رزمی حضور داشت، بلکه در کنار همرزمانشان در سخت ترین شرایط جنگی، خود را وقف دفاع از میهن و اسلام کرد. او به معنای واقعی کلمه زخم های جسمی و روحی زیادی برداشت، اما هرگز در برابر دشواری ها خم به ابرو نیاورد.
پس از پایان جنگ تحمیلی، وقتی که بسیاری از فرماندهان به بازسازی و زندگی شخصی خود میپرداختند، حاج قاسم همچنان در خدمت به وطن و اسلام ادامه داد. او سنگری جدید در منطقه سیستان و جنوب کرمان را برگزید و با مدیریتی بینظیر، امنیت را برای این مناطق به ارمغان آورد. در این دوران، حاج قاسم با تدابیر هوشمندانهاش نه تنها منطقه را از ناامنیها و تهدیدات مختلف مصون نگه داشت، بلکه برای کشور نیز آبرویی دیگر به ارمغان آورد.
کتاب «مرا بپذیر» در نهایت با شرح لحظات پایانی زندگی شهید سلیمانی، در سیزدهم دیماه ۱۳۹۸ به اوج خود میرسد. آن روز، حاج قاسم سلیمانی با همان روحیه و ارادهای که از جوانی در دل جبههها و سنگرهای جنگ داشت، به دنیای فانی وداع گفت. یادداشت دستنویس او که عنوان کتاب از آن برگرفته شده، آخرین کلمات شهید سلیمانی بود که نشاندهنده شجاعت، ایمان و پایداری او تا آخرین لحظه حیاتش است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
واحد گزینش او را رد کرد.
آدمهایی مثل این آقا، با چنین سر و وضع و قیافه ای، چرا به سپاه میآیند!؟ قاسم سلیمانی دلش میخواست عضو سپاه شود، اما کسی حاضر نشد صلاحیتش را تأیید کند. پیراهن آستین کوتاه و چسبان، موهای فروزوزی، کمربند پهن و… همه دست به دست هم دادند تا هیکل ورزشکاری، بازوهای قوی، سینه ستبر و علاقه پنهانش به سپاه دیده نشود. اما کوتاه نیامد. حدود یک سال بعد، دوباره درخواست عضویت در سپاه را داد. جنگ بود و سپاه به نیروهای تازه نفس نیاز داشت. اگر چه گذشتن از سد سختگیریهای مسئولان گزینش سپاه همچنان دشوار بود، اما این بار او را پذیرفتند.
اولین مأموریتش که اتفاقاً بیشتر از یک ماه هم طول نکشید، محافظت از فرودگاه کرمان بود. آن قدر خوب عمل کرد که تصمیم گرفتند او را مربی بسیجیها کنند. این بار همان هیکل ورزشکاری و تجربه کشتی گرفتن در زورخانه، در روزهایی که روستای قنات ملک را ترک کرده و برای کار به کرمان رفته بود، به کارش آمد. راهی پادگان قدس کرمان شد و چون او را عضو واحد آموزش و مربی پادگان آموزشی قدس کردند، به چهل، پنجاه نفر از نیروهایی که در اختیارش گذاشتند، آموزش می داد. آن قدر منظم بود که اگر نیروهایش را به خط میکرد، از ابتدای صف تا انتها همه در یک ستون قرار میگرفتند. اتفاقی اولین بار هنگام همین آموزشها بر اثر تیراندازی اشتباهی یکی از نیروهای آموزشیاش مجروح شد. وقتی تواناییهایش بیشتر به چشم آمد.
او و گروهی دیگر از نیروها را به تهران فرستادند تا زیر نظر حاج محمد ناظری دورههای آموزشی ویژه را سپری کنند و به کرمان بازگردند. برگشت و مسئولیت آموزش نیروها را بر عهده گرفت، اما دلش آرام و قرار نداشت. خبرهای جنگ نمیگذاشت که با خیال راحت در پادگان بماند. راهی جبهه شد.
آنها که مثل او نیروهای اعزامی از شهرستان بودند، اول باید به ستاد گلف که همان ستاد عملیات جنگ جنوب بود، میرفتند و به تشخیص فرماندهان، در مناطق مختلف عملیاتی تقسیم می شدند. همان جا بود که با حسن باقری آشنا شد و توانست خودی نشان دهد. ترکش خوردن دستش در عملیات شهید چمران از اولین تجربه های دردناکش در جبهه بود. چند روزی را مجبور شد به عقب برگردد، اما صبر نکرد تا حالش خوب شود با همان دست آویزان به گردن به منطقه طراح برگشت تا ادامه عملیات را از دست ندهد. انگار این چند ترکش تمرینی بود برای تجربه یک مجروحیت بزرگتر آن هم در عملیات طریق القدس.
عملکردش در مدیریت نیروهایی که با خود از کرمان راهی جنگ کرده بود، آن قدر خوب بود که در عملیات طریق القدس، فرماندهی یگان را که شامل گردان های حضرت ابوالفضل (ع) و شهیدان رجایی و باهنر می شد، به عهده اش گذاشتند. آن روزها باید بستان و هفتاد روستای اطراف آن آزاد می شدند. قاسم و نیروهایش، و البته دیگر گردان ها، هفت روز پیوسته جنگیدند تا پانزدهم آذر ۱۳۶۰ به نتیجه رسیدند.
کتاب «مرابپذیر» در قالب ۱۱۰ صفحه و در قطع رقعی به ارزش ۶۵ تومان توسط انتشارات مکتب حاج قاسم در بازار منتشر شده است.
- نویسنده : یزدفردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
شنبه 04,ژانویه,2025